چقدر یهویی دلم تنگِ اینجا شد. خواب بودم انگار . تمام این سال هایی که گذشت تو یه
خوابِ عمیق بودم ! البته یه کابوسِ عمیق. حالا که اینجام خیلی هارو ندارم . خیلی از آدم هایی که قبلا کنارم بودن دیگه نیستن ... یا نخواستن باشن، یا نتونستن باشن ... دل تنگی هنوزم بهم فشار میاره ؛ هنوزم قلبمو سوراخ میکنه و راه چشمامو پیدا میکنه .انگار که میخوان اعدامت کنن و بهت میگن آخرین آرزوت چیه؟ وقتی قراره نباشی دیگه آرزو چه معنایی داره؟ اگه بگم آرزو دارم اعدامم نکنن ؛ اعدام نمیکنن؟ همش شبیه یه بازی مسخره شده که هیچ چیزش سرجاش نیست . کاش تو واقعیت هم میتونستم همه ی چرت و پرت هایی که توی مغزمه رو به زبون بیارم . همین قدر پریشون و بی معنی . اونقدر که فقط تو میفهمیشون ! نوشته های قبلی و پیدا کرد ! گیر داد که اینا برای کی بوده؟ و من حتی یادم نیست برای چی و کی نوشتمشون ... 352 . پوچ می شوی ......
ما را در سایت 352 . پوچ می شوی ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : last-streets بازدید : 69 تاريخ : سه شنبه 14 تير 1401 ساعت: 6:09